نشریه الکترونیکی آیت
اجتماعی - فرهنگی - سیاسی
اجتماعی - فرهنگی - سیاسی
پنجشنبه 82/11/30
تفسير: به سپيده صبح شما سوگند!
در آغاز اين سوره به پنج سوگند بيدارگر اشاره شده : نخست مى فرمايد: (قسم به فجر و شكافتن پرده سياه شب ) (و الفجر).
و قسم به شبهاى دهگانه (و ليال عشر).
(فجر) در اصل به معنى شكافتن وسيع است ، از آنجا كه نور صبح تاريكى شب را مـى شـكـافـد از آن تـعـبـيـر به (فجر) شده است ، و مى دانيم فجر بر دو گونه است (كاذب ) و (صادق ).
فـجـر كـاذب هـمـان سـپـيدى طولانى است كه در آسمان ظاهر مى شود و آن را تشبيه به دم روباه مى كنند كه نقطه باريك آن در طرف افق است و قاعده مخروط آن در وسط آسمان .
فجر صادق از همان ابتدا در افق گسترش پيدا مى كند، صفا و نورانيت و شفافيت خاصى دارد، مانند يك نهر آب زلال افق مشرق را فرا مى گيرد، و بعد در تمام آسمان گسترده مى شود.
فجر صادق اعلام پايان شب ، و آغاز روز است ، در اين موقع روزه داران بايد امساك كنند، و وقت نماز صبح وارد مى شود.
بـعـضى (فجر) را در اين آيه به معنى مطلق آن يعنى سپيده صبح تفسير كرده اند كه مـسـلمـا يـكى از نشانه هاى عظمت خداوند است ، نقطه عطفى است در زندگى انسانها و تمام مـوجـودات زمـيـنـى ، و آغـاز حـاكـمـيـت نـور و پـايـان گرفتن ظلمت است ، آغاز جنبش و حركت مـوجـودات زنده ، و پايان يافتن خواب و سكوت است ، و به خاطر اين حيات خداوند به آن سوگند ياد كرده .
ولى بـعـضـى آن را بـه مـعـنـى فـجـر آغـاز مـحـرم كـه آغـاز سال جديد است تفسير كرده اند.
و بـعـضـى بـه (فـجـر روز عـيـد قـربان ) كه مراسم مهم حج در آن انجام مى گيرد، و مـتـصـل بـه شـبـهـاى دهگانه است . و بالاخره بعضى به صبحگاهان ماه مبارك رمضان و يا (فجر صبح جمعه ).
ولى آيـه مفهوم وسيعى دارد كه همه اينها را شامل مى شود، هر چند بعضى از مصداقهاى آن از بعضى ديگر روشن تر و پراهميت تر است . بـعـضـى مـعـنـى آيـه را از ايـن هـم گسترده تر دانسته اند، و گفته اند منظور از فجر هر روشنايى است كه در دل تاريكى مى درخشد.
بـنابر اين درخشيدن اسلام و نور پاك محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم ) در تاريكى عـصـر جـاهـليـت يكى از مصاديق فجر است ، و همچنين درخشيدن سپيده صبح قيام مهدى (عليه السـلام ) بـه هـنـگام فرو رفتن جهان در تاريكى و ظلمت ظلم و ستم ، مصداق ديگرى از آن محسوب مى شود (همانگونه كه در بعضى از روايات به آن اشاره شده است ).
و قيام عاشوراى حسينى در آن دشت خونين كربلا، و شكافتن پرده هاى تاريك ظلم بنى اميه ، و نشان دادن چهره واقعى آن ديوصفتان مصداق ديگر بود.
و هـمـچـنـيـن تـمـام انـقـلابـهـاى راسـتـيـنـى كـه بـر ضـد كـفـر و جهل و ظلم و ستم در تاريخ گذشته و امروز انجام مى گيرد.
و حـتـى نـخـسـتين جرقه هاى بيدارى كه در دلهاى تاريك گنهكاران ظاهر مى شود و آنها را به توبه دعوت مى كند (فجر) است .
ولى البـتـه ايـن يك توسعه در مفهوم آيه است در حالى كه ظاهر آيه همان فجر به معنى طلوع سپيده صبح است .
منبع :تفسیر نمونه
پنجشنبه 82/11/30
با تو می گویم حدیث ناگفته ام راکه در طول 4 سال با کلید سکوت آن را در دلم نگه داشته ام حتی به چشمانم نیز اجازه فاش کردن حرفهای ناگفته ام را ندادم.
من که پا به حوزه گذاشتم تنهای تنها بودم بدون هیچ وابستگی، اما حالا باید بروم با بسیاری از خاطره های شیرین خدا حافظی کنم.
آری می گویم خدای خوبم، تو انقدر با پرده پوشی و خوبیت مرا شرمنده کرده و اجازه ورود به خیمه بهترین بنده ات ،یعنی امام زمان «عج»را به بدترین وسیاهرو ترین بنده ات عطا کردی.
از اساتید بسیار خوبم بخصوص حاج آقا انتظاری گرفته تا سرکار خانم محمدی بگویم که چقدر در طول 5سال با صبر و و گذشتشان مرا همراهی کردند.، و خطاهایم را از کوچک گرفته تا بزرگ را ندیده گرفته اند، تا آنجا مرا مورد محبت قرار داده اند که اجاز تدریس به من دادند.
واز معاون فرهنگیمان خانم برهانی بگویم که مرا در طول چند سال با شوخیهایم تحمل کرد و زمانی که بی اجازه کاری انجام می دادم با اخمی که تبسم گذشت را به دنبال داشت مرا می بخشید.
اما از طلاب خوبی بگویم خصوصا از کسانی که برای اولین بار با آنها تدریس را شروع کردم چه بسا که بسیاری با من همدوره بودند و یا عده ای دوست . اما آنقدر با گذشت و فداکار بودند که مرا تحمل کردند و به خاطر فداکاریهای آنان بود که من توانستم در سال های بعد در تدریس موفق شوم.
از کتاب …..ادبیات بگویم که چقدر با او خو گرفته بودم وچه قدر خوب بود که به بهانه درس ادبیات در محضر طلاب طلبگی می کردم و با هر متن ادبی که در تمرین در می نگاشتم در دریای معنویت سیر می کردم.
خداوند را دوست دارم به خاطر دوستان خوبی که به من هدیه کرد که با دیدن آنان یاد خدا در دل من زنده می شد.
آری همان ها بودند که با گریه هایم، گریه می کردند و با خنده هایم می خندیدند.
آنهایی که که همیشه به یاد خدا بودند و مرا نیز با حضورشان به یاد خدا می انداختند.
من دوست شدن با آنها را تمرین می کردم و هیچ وقت به ذهنم خطور نمی کرد که روزی باید از آنها جدا شوم.اما با این بهانه هم که شده بگویم که چقدر دوستشان داشتم و دارم و خواهم داشت.
امید دارم با دعای خیر همه اساتید و خواهران عزیزم و بخصوص شما دوستان عزیزم از شرمندگی خدا و مولایم امام زمان«عج» در بیایم.
به امید روزی که زندگی با مولایمان را تجربه کنیم.
معصومه نویدی
پنجشنبه 82/11/30
کسانی که سنگ سربازی آقا را به سینه می زنندکجایند؟کسانی که می گویند می خواهیم حق امام زمانمان را ادا کنیم.چه طور دروغ را ضمیمه وجودشان می کنند،حال این که حق خودشان را نمی توانند ادا کنند چه رسد به حق آقا!
چگونه این حرف را بر سر زبانشان جاری می سازند حال آنکه حتی حق همین زبان را نمی توانند ادا کنند.زبانی که در روایت آمده است: «الجسم الصغیر و الجرم الکبیر»
مگر جز این نیست که با این زبان به دوستان، استادان، خویشاوندان و بلاخره پد و مادر و …طعنه نزنیم؟آیا وجدانا حق زبان را ادا می کنیم؟!
اگر خوب بررسی کنیم انسان حداقل دههاحقوق بر گردن خود دارد و اگر خوب حساب کنیم این حقوق متعلق به خودش است، نه دیگران البته از پس بسیاری از آنها هم بر نمی آید.
مگر ائمه اطهار و بزرگان و صاحب الزمان «روحی فداه» از ما رعایت این حقوق را نمی خواهند، اتفاقا علمای بزرگ به آنچه که ما اهمیت نمی دهیم و اهتمام خاصی دارند واز ماهم رعایت همین مسائل را می خواهند.
چرا بدون این که پشتوانه معنوی داشته باشیم و بدون این که کاری برای مولا کرده باشیم با رفتارها و کردارهای خودمان دل مولا یمان را به درد بیاوریم؟!
گیریم که مولایمان امد، با کدامین قلب پیوند دهد؟ باهمان قلبهایی که روزی پر از گناه و کینه و نفرت و…بود!قلبهایی که دیگر جایی برایش نمانده است و زنگار گناه همچون تیغهای نامرئی اطرافش را احاطه کردهاند. به خدا نزد بعضیها دروغ است که می گویند اگر یوسف زهرا بیاید جانمان را فدایش می کنیم،مگر این ها حق رب العالمین را ادا می کنند،خدایی که از رگ گردن به انسان نزدیکتر است.
جای تعجب است این عده قبل از این که خودشان را اصلاح کنند به فکر ساختن دیگران هستند! واتفاقا همین گروه ها هستند که دم از عدالت می زنند.
حال اینکه معنای عدالت بسی وسیع و قابل تامل است.اگر میزان امام علی علیه السلام است اگر عدالت و ذوالفقار او تشخیص حق و باطل است پس ما چه هستیم و چه می گوییم؟!
بیایید هر روز تلاش کنیم بجای این که سقوط کنیم صعود نماییم و به جای اینکه دلهایمان را ظرف گناه قرار دهیم ،مظروفی برای آیینه وجود معنویمان باشد،چرا که بقیه الله الاعظم از ترک گناه می خواهد.
پنجشنبه 82/11/30
چند روز قبل از اینکه با بروبچه های حوزه راهی مشهد شوم بخاطر اتفاقاتی که افتاده بود ،دلم بسیار گرفته بود.به همین خاطر مدام لحظه شماری می کردم که ببینم کی به حرم امام رضا علیه السلام میرسم تا بتوانم اولا یک دل سیر گریه کنم و ثانیا حرفهای نگفته ام را به ایشان عرض نمایم.
روز ها .و شبها سپری شد تا این که شب دوشنبه بعد از اقامه نماز مغرب وعشا خود را در جمع 46 نفر زائر پر شور یافتم و برخلاف تبسم و شوخی هایی که طبق عادت دیرینه می کردم ،قلبم به سرعت می تپید و سرانجام شهرها ،روستاها،کوهها، رودها را پشت سر گذاشتیم و شب دوم خود را در مشهد مقدس یافتم،هرکس در اتوبوس زیر لب ادای احترام می کرد ویا از شوق وصال اشک می ریخت. بالاخره فردا صبح عزم خود را جزم کرده وبه نیت اینکه دلم را نزد آقای رئوف خالی کنم ، راهی حرم شدم ،بعد از گذشتن از باجه های بازرسی بدون سلام و اذن دخول و درحالیکه سرم را پائین انداخته بودم و باسرعت قدم برمی داشتم که ناگهان سربلند کردم و خودم را مقابل ضریح اقا دیدم که انبوهی از زوار احاطه اش کرده بودند.
و من به خیال اینکه از دیگران عقب نمانده باشم کیفم را که دسته کوتاهی داشت به گردن انداختم وچادرم را نیز به کمرم بسته وخودم را داخل جمعیت انداختم.
از یک طرف فشار مردم باعث کشیده شدن بند کیفم می شد و احساس خفگی می کردم از سوی دیگر خودم را به سختی جلو می بردم تا توانستم دست پراز نیازم را به ضریح برسانم و خوشحال از اینکه خلاصه به بارگاه امام رضا علیه السلام رسیده ام …،بگذریم از اینکه چگونه عرض حال کردم.
شب دوم همراه زائران بسیاری در صحن جمع شده بودیم تا به سخنرانی حاج آقا پناهیان گوش دهیم،ایشان مشغول ایراد سخنرانی بودند ومن نیز همراه دوستانم در گوشه ای تشکیل جلسه داده بودیم.
سخن آقای پناهیان به اینجا رسید که «ما که ادای سربازی امام زمان داریم چرا مثل بیماران خود را به پنچره فولاد نمی بندیم و درتعجیل ظهور دعا نمی کنیم»! این سخن مانند پتکی بر سرم کوبیده شد ،از آن شب به بعد دیگر از فرط شرمندگی نه می توانستم درو و بر ضریح مطهر آفتابی شوم نه می توانستم گریه کنم . آخر آنقدر برای حاجات مادی گریه کرده بودم که دیگر اشکی نمانده بود و از آن شب به بعد بود که تازه متوجه معنای بیت زیر می شدم!
معصومه نویدی ثانی
پنجشنبه 82/11/30
در ابتدا تصمیم داشتم مطلبی در موردتفاوتهای حرف و عمل بنویسم اما یاد آیه شریفه «اتامرون الناس بالبر وتنسون انفسکم» افتادم و دیدم خودم مصداق کامل آن هستم. بنابراین من که این مطلب را می نویسم در ابتدا منظورم تنها شخص خودم هست .اما دوست دارم هر یک از خوانندگان محترم نیز این متن را در مورد خود دقیق بسنجد تا ببیند آیا این خدای ناکرده شامل آنها نیز می شود یا خیر؟!
آیا تا کنون فکر کرده ایم فرق بین حرف و عمل چیست؟ به نظر من دریشه این دو را باید لغت نامه جستجو کرد و دید چرا ما با علم به معنای این دو کلمه تا این حد اشتباه می کنیم. اما در عین حال خود را کاملا مبرا از این گونه اشتباهات می دانیم.
در لغت نامه معنای حرف چنین آمده است: هر یک از حروف الفبا مثل ب،ت، کلمه ای که به تنهایی استعمال نشود،لبه کوه،پرتگاه، lمعنا شده است.
در معنای عمل چنین آمده است کار ،کردار،فعل کار کردن از روی قصد و آگاهی. بیاییم ببینیم چقدر در مورد این دو وآژه اشتباه کرده ایم. وقتی ما حرف می زنیم در لب پرتگاه هستیم،چون اگر حرفمان حرف بیهوده باشد که ضررش کاملا مشخص است و در حیطه نوشته دقت نمی کنیم درمقام عمل بر نمی آییم، بلکه بحث ما سر حرفهای خوبی است که با روپوشی از قرآن و حدیث زینت شده اند.
معمولا ما به دیگران پند می دهیم اما عمل نمی کنیم،چون فکر می کنیم معنای حرف همان معنای عمل است و نیازی به عمل کردن نیست و غافل از این که حرف چنانکه تعریفش گذشت کلمه ای است که به تنهایی استعمال نمی شود یعنی حرف نیاز به عمل دارد.
ما چون حوزوی هستیم، خود را مبرا از گناهانی مثل اسراف، آزار اطرافیان، دروغ ، غیبت ، و حق الناس …میدانیم، اما آیا واقعا اعمالمان را بدقت سنجیده ایم که از 20 نمره چند می گیریم؟مثلا همگی بیشتر از صد دفعه شنیده و خوانده ایم اسراف حرام است و اسرافکاران برادران شیطان هستند. پس چرا در درحین وضو و شستن ظروف و کارهای دیگر عمل نمی کنیم؟ چرا هنگام روشن بودن شوفاژ پنجره ها را باز می گذاریم؟ می گوییم ماهرگز دوستان و اطرافیانمان را آزار نمی دهیم،اما اگر توجه کنیم می بینیم در این مورد نیز با مشکل روبرو هستیم.
مثلا چون با کسی صمیمی می شویم ، ادب را کنار می گذاریم و شاید با این کار در جمع شخصیت او را خورد می کنیم و مهم این است که اصلا خودمان متوجه رفتار ناشایست مان هم نمی شویم و اگر احیانا دوستمان چنین رفتاری را با ما داشته باشد سریعا او را پند و موعظه می کنیم.
و باز چون حوزوی هستیم فکر می کنیم غیبت در محفل ما راه ندارد. اما آیا معایب هم اتاقیمان را به سایرین گفتن تمجید اوست؟ اگر بخواهیم این نکات را به قلم بیاوریم باید تا آخر عمر به نوشتن مشغول شویم اما این نوشتن تا آخر عمرآسان است و ضرری برایمان ندارد و اما عمل کردن به آن سخت است،مگر برای سربازان واقعی امام زمان «عج».
آیا واقعا شده روزی یک ذربین به دست بگیریم و خودمان را به دقت زیر آن ببینیم؟ ! برای این کار می توانیم ابتدا با ذربینی با قدرت بزرگ نمایی بالا سپس میکروسکوپ نوری و در نهایت با میکروسکوپ الکترونیکی خود را بهتر بشناسیم، آن موقع متوجه می شویم که خیلی از معایبی که معمولا آنها را در کتابی می خوانیم در ما نیز هست،نکته بسیار جالب این است که ما چون این معایب را در خود نمی دیدیم، بسیار ی از افراد را که فکر می کردیم از لحاظ معنوی پایین تر از ما هستند را نصیحت کرده ایم ؛ اما غافل از توجه به خود بوده ایم خدا وکیلی آیا قبول ندارید؟ «اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تتقون»44-بقره
امتحانش ضرر ندارد بیاییم امتحان کنیم تا باور کنیم اگر از اکنون خود را اصلاح نکنم طلحه ها و زبیر ها و ابو موسی اشعری های امام زمان«عج» خواهیم شد.
در پایان بحث به این سخن بلند و بالای مولای متقیان می رسیم که:« میدان حق در مقام حرف بسی فراختر از میدان حق در مقام عمل است.» رامیان