نشریه الکترونیکی آیت
اجتماعی - فرهنگی - سیاسی
اجتماعی - فرهنگی - سیاسی
چهارشنبه 81/11/30
عشق یعنی…
عشق یعنی چفیه ها بر روی دوش
پا به پای عاشقان رفتن به شوش
عشق یعنی استخوان ها زیر خاک
گفتن جانم علی، روحی فداک
عشق یعنی در آب ها سنگر زدن
روبروی دشمنان خندق زدن
عشق یعنی غنچه ها پرپرشده
دل به دیدار علی شیدا شده
عشق یعنی راه رفتن روی مین
با خدا بودن رسیدن به یقین
عشق یعنی سینه های چاک چاک
نامشان وجسم شان دریک پلاک
عشق یعنی صدها کبوتر بی نشان
تبدیل یک واژه به چندین استخوان
عشق یعنی باکری گشتن، محلاتی شدن
ناب بودن ،حاج همت ها شدن
عشق را در چهره فهمیده ها من خوانده ام
در نگاه کاظمی ها، حاج احمد ها خوانده ام
راه ورسم عاشقی ، پروانه ها آموختند
عرش و فرش را ،زیر باران منور دوختند
عشق باعث شدکه کرخه جان گرفت
چشم ها، دل ها همه سامان گرفت
عشق هیهات من الذله را تا عرش برد
عاشقان را تا کربلای پنج برد
چشم ، گر کرببلا را دیده است
پس بدان آنن لحظه خون گرییده است
عشق نی قطره ماندن ، بلکه دریایی شدن
دل به سان آسمان آبی شدن،
اینک اما کس چه داند فاو چیست؟
فکه چزابه و سنگاو چیست
اینک اینجا چفیه ها تنهای تنها مانده است
مهدی زهرا بیا که منتظر(موحده)
بی یارو بی کس مانده است.
چهارشنبه 81/11/30
در اردوی سیاحتی و زیارتی طلاب منطقه جلفا به شهر مقدس قم دیداری توسط خواهران طلبه از جامعه الزهرا قم صورت گرفت وبا طلاب خارجی مقیم ایران مصاحبه گردید که ذیلا توجه شما را به آن جلب می کنیم.
سلام علیکم
ضمن معرفی خودتان بفرمایید از کدام کشور به ایران آمده اید؟
-زینب مدینه بیگ هستم و از کشور برمه به ایران آمده ام.
-چند سال دارید؟
-بیست و شش ساله هستم.
-سلام علیکم، آمادگی دارید با شما مصاحبه کنم؟
-از کدام کشور آمده اید؟فلر هستم از کشور آذر بایجان آمده ام.
-تا به حال جمکران رفته اید؟ بله
-اگرروزی امام زمان را در جمکران ببینی به او چه می گی گویی؟
-(لبخند) امام را نگاه می کنم نمی شه بگم ،سلام می کنم.
-حرف دلتان تمام شد ؟نه
-سلام علیکم
-ضمن معرفی خودتان بفرمایید از کدام کشور برای تحصیل به ایران آمده اید ؟
-عمرانه محمدی هستم و از برمه آمده ام
-چند سال دارید؟
-بیست و شش ساله هستم.
-تا به حال جمکران رفته اید؟
-بله
-اگر روزی امام را ببینی به او چی می گویی؟
-سوال سختیه شاید حرفها الآن زیاد باشد اما وقتی آقا را ببینم همه حرفهایم را فراموش می کنم.
-چند سال هست که در ایران هستید.؟
-چهارسال
-تابحال به خانه رفته اید؟خیر تا به حال نرفته ام
-از چه طریقی با حوزه آشنا شدید؟
-از طریق نمایندگان رهبری در برمه و از طریق مبلغانی که در کشور مان هستند.مردم کشور ما یا کافرند یا بت پرست.، خیلی عقب مانده هسیم.
-چگونه با خانواده ارتباط دارید؟بوسیله نامه و تلفن ، برای هزینه تلفن هرماه 1500 تومان شهریه می دهند.
-سلام علیکم، آمادگی دارید با شما مصاحبه کنم؟
-( با لبخند) من به فارسی مسلط نیستم.لطفا خودتون ا معرفی کنید و بفرمایی از کدام کشور آمده ای؟
-شریفه واهل تایلند هستم و ایشان هم آسیه از تایلند می باشد.
-چند سال دارید؟
-بیست وپنجساله هستم.
- تا بحال جمکران رفته ید؟
-بله هر شب جمعه مارا به جمکران می برند.
-اگر روزی امام را ببینی به او چی می گویی؟
-(لبخند)کمی فرصت بده فکرکنم، می گم ازما راضی باشید، دیگه نمیدونم این را هم از علما یاد گرفتیم.
-چند سال هست که در ایران هستید؟
-دوسال
-چند سال دارید؟
-بیست ویکسال دارم.
-به جمکران می روید؟
-بله می رویم.
-اگر روزی امام زمان را در جمگران ببینی به او چه می گویی؟
-اگر او را ببینم می گویم زودتر بیا و بشریت را نجات بده..
-پدر و مادرتان چه دینی دارند؟
-مسلمانند.
-چند سال است که به ایران آمده اید؟
-3سال
-آیا به کشورتان رفته اید؟
-بله
-از چه طریقی با حوزه علمیه جامعه الزهرا قم آشنا شدید؟
-به وسیله سازمان مرکزی ایران در آذربایجان.
-خیلی ممنون که در مصاحبه ما شرکت کردید.
-سلام ضمن معرفی خودتان بگوییداهل کدام کشور هستید؟
-فاطمه سعید هستم و از کشور تانزانیا.
-چند سال دارید؟
-بیست وپنج سال دارم.
-به جمکران رفته اید؟
-بله هر هفته می رویم
-اگر امام زمان را ببینی چه می گویی؟
(لبخند)می گویم بیاید و انقلاب را نگه دارد.
پدر و مادرتان چه دینی دارند؟
-غیر مسلمانند.
-چند ساله در ایران هستید؟
-سه سال.
-چرا ایران برای تحصیل کردید؟
-چون کشور اسلامی است،و علوم دینی است
-از این اقامت خوشحالید .
-بله چون به آرزوم می رسم، شناخت دین اسلام.
-از چه طریق با حوزه علمیه آشنا شدید؟
-از طریق ایرانی های مقیم تانزانیا با ایران آشنا شدم،
-خیلی ممنونم از گفتگو با شما.
چهارشنبه 81/11/30
امام وقتی ندای هل من ناصرت را به گوش مردم رساندی و از میان آنان،بسیجیان مخلصت و یا به قولی سنگر سازان بی سنگرت ندای تورا شنیدند ودر حالی که کفن هایشان را به منزله بیعت با تو بر تن کردند من کودکی بیش نبودم تنها از میان آن هزاران مردم تنها چهره مادرم برایم آشنا بود. وتنها می توانستم با همسن و سالهای خود صحبت کنم. وتنها سخن آنهارا می فهمیدم وتازه می خواستم رسیدن به دوران نوجوانی را جشن بگیرم که ناگهان از رادیو اعلام شد «انا لله وانا الیه راجعون»امام خمینی به ملکوت اعلا پیوست، که در این هنگام شور نوجوانیم را با اشکهایم خاموش نمودم. آری من می خواستم نوجوانیم را با شناخت امام آغاز کنم که ناگهان همچون کبوتری از قفس دنیا پرواز کردی، تورا که تا به حال برایم کلمه آشنا در پشت پردهای از ابهام بودی.
ولی من می دانم که چرا زود رفتی آری، آخر بسیجیانت هم رفته بودند، آری به آهمنجایی که تو نشانشان داده بودی رسیده بودند.آری همانجا که باند پرواز عاشقان به سوی معشوق بود.آنجا که تنها با گذر نامه ای که با امضای امام یود، اجازه پرواز می دادند .آری آنان تو را آنقدر دوست داشتند که نتوانستند در بهشت نیز بی تو زندگی کنند.همان های که هنگام ورودت به تهران قلب خود را فرودگاه پرواز تو کردند.
اینک ما نده ایم شرمنده نیامدنمان، ولی خوشا به حال شما که رفتید و ندیدید چه به روز آقا آوردند. ندیدی که بسیجیان را خشونت طلب نامیدند.
امام می خواهم بی پرده سخن بگویم، نبود تو ، نبود شهدا، تنهایی مولا صبر از ما گرفته است تنها به امید روزی هستم که مرغ روحم را همچون شهیدان، در رکاب عشق به مولا از قفس جان به پرواز در آورم. فقط همین مرا امید وار به فرداها کرده است.
نویدی ثانی
چهارشنبه 81/11/30
دلی منقلب در درون دارند و ندایی مصفا بر لبشان جاری است. صمیمی و گرم شادمان و با نشاط، آرام و دانا، زیرک و باهوش، با تقوا و با ایمان، در این دنیای رنگارنگ به یک رنگی شهره هستند.
صبورند و پرطاقت و مشکلات اسیر لبخند زیبایشان است. پشتشان به غیر خود(خدا) گرم است. نهایت کارشان متوجه دنیای دیگر است. فضای گلو از صداقت نفس می کشد.
جذابیت محیطشان زبانزد اهل معنا است.برای بیگانگان متجاوز نا کامیهای زندگی را فراهم می کنند ولی برای خویشان محل مایه مباهات هستند.برای رسیدن به باورهایشان ناشدنی ها ممکن می شود و نفس در راه نیات آنان مجبور به نرمش است. ضعیفند منتهی در مال و منال و قویند در ایمان به آرمانها و رنگ بیگانه برخود نمی گیرند. دور از پیچیدگیها و روابط شهری ساده اند، و دور از ظواهر خارجی می پسندند.
بی آلایشند.خوبیها را دوست دارند صمیمیت را می خواهند خواهان استقلال و خط رهبری هستند .دوست دارند صداقت و وفا را، چون خوبند و
دوست داشتنی هستند باتدبیرند. ولی یکدیگر را باگفتارشان دلگیر نمی کنند.باوجود کثرت نفراتشان اختلاف ندارند. چرا دل درگرو توحید و اصول دین دارند.
ندایشان الله اکبر، خامنه ای رهبر است ،مدعی خط امامند وجودشان عین ربط به امام است. در وجود امام ذوب شده اند.مقدسند نه مقدس مآب، مسلمانند نه مسلمان نما، شاهد این همه ادعا وجود این انقلاب است، که خون این عزیزان آن را تضمین می کند. کاش ما هم بتوانیم مثل آنها باشیم .
بسیجی ها رامی گویم، بسیجی ها مجاهدان خدایند، جهاد گرند.ایثار گرند، دل دادگان به معبود حق هستند.جهاد کرده اند در راه خدا و جهاد می کنند.گفتارشان همانند رفتارشان است.چنانکه در گفتار با اراده و راسخ سخن می گویند، در عمل هم همینطور راسخ و استوار در صحنه ها حضور دارند.حضوراینان در صحنه ها نقشه شیطان صفتان را بر ملا می کند و نفس مطمئنه شان اجازه نمی دهد که اینها ازحد خود زیادی پاپیش نهند.
ما برای حفظ دینمان، آئینمان که اسلام ناب محمدی است. و بخاطر شرافت مسلمانیمان باید جهاد کنیم، با شمشیر زبان، شمشیر مان تفنگ بسیجی ست و خطمان خط رهبریست باید سر بدهیم و با توکل به خدا، تا زمانی که خدا توفیق داده باشد، در این کار با شرافت حضور بهم رسانیم، واجر آن را از خداوند متعال بگیریم.
رقیه نصیری
چهارشنبه 81/11/30
چشم باطن اگر بگشایی، به سرزمین خونرنگ جبهه که پا می گذاری قدم هایت را می بینی که در سرزمین عشق گام بر آسمان می زنند. جسمت بر زمین می رود و روحت بال بر آسمان می گشاید.
همین که از ماشین پیاده می شوی و قدم هایت بر خاک مقدس بوسه می زنند شوق و شرم یکجا به سراغت می آیند، شوق دیدار با آنانیکه ملائکه خدا از وجودشان تبرک می جویند و تو شرم از نقصی که در انجام پیمان داشته ای واین هر دو کافیست تا سیلاب اشک از دیدگانت جاری شوند.
فخلع نعلیک! به روی این تربت پاک که خون شهیدان ریخته شده و شاید تکه هایی از بدنشان در زیر زمین مدفون شده است!
کفشهارا از پا خارج کن. هر سنگ تیزی که در پا فرو می رود لذت عمیقی درجان ریشه می دواند.خدایا شکر که هنوز از بنده ات نا امید نشده ای و قدمهایش لیاقت فرود بر این خاک را داشت و دم روحش از دم اهورایی شهیدان تازه شد.
عده ای از پاکترین وبی ریاترین فرزندان این مرزو بوم تورا به استقبال آمده ایند وتو را به رسم مهمانی بر سر سفره ای می نشانند که میزبانش شهیدان خدایند.
حضور در این مکان مقدس دلیلی است بر این که ، مواظب باش ! حتی همسفران زمینی را نیز ممکن است در خاک زنجیر کنند ، بندهارا بگسل ، چشمهایت را بشوی ودیده از ظاهر به باطن بکش. آنگه به کربلای جبهه می رسی خود را در عاشورا می یابی وبر زمین مظلوم شلمچه ، طلاییه و فکه نظر می کنی خود را در میان اصحاب عاشورایی امام عشق می بینی. راز اینکه در چنین سفری آسمانی هستی یا نه را، آن راوی عزیز خون نگار ف آن گل سرخ فکه ، شهید آوینی چنین فاش می گوید:
« در سفر های زمینی پاها خسته می شوند و درسفرهای آسمانی دلها خسته…»در رفتن به سوی سرزمین عشق تابلویی کوچک تورا به معراج شهدا می خواند وتو با دیدگانی اشکبار به معراج می روی، محلی که از نی های طلائیه ساخته شده و پیکر مطهر شش شهید سرافراز را در خود جای داده است.
پلاک یکی از شهدا را فرشتگان به تبرک برده اند و او که نام در گمنامی یافته است جذبه عشقش بیشترین زائر را دل ربوده است. درد خویش را با آنها در میان می گذاری،حاجت می طلبی و چه بسیارند کسانی که چنین کرده اند.کفنهای سفید که پیکر از هم پاشیده شده را در خود جمع کرده است،هرکدام عریضه ای است که زائرین به محضرشان عرضه داشته اند:
«شمارا به حضرت زهرا شفاعتم کنید، خوش به حالتان، ممنونم که مرا پذیرفتید.» و تو نیز شرمسار می نشینی و به عرض حاجت کردن، راستی آنان با خدا یشان چه ها گفتند و چه عهدی بستند و چه کرده بودند که با جرات گفتند می خواهیم مانند مولایمان حسین بی سر به سراغ محبوب رویم و آن را فدای یار کنیم به راستی که آنان علی اکبر وار وقاسم وار، حسین وار جنگیدند و رفتند و ما ماندیم هزاران درد… اینجا تو هستی که اگر توفیق پیدا کردی با خاک خونرنگ جبهه حرف بزنی او نیز رازهایش را لااقل به اندازه فهم تو فاش کند. از او بخواهی که از تجلایی برایت بگوید، از باکری ها از حمید که چگونه پرپر شد و از احد آن هنگام که بی سر شد و از مرتضی که چگونه در خون شناو شد و به آرزویش رسید وبا شهادتش فهماند که در باغ شهادت باز باز است. از شهید همت که چگونه با وجود ملکوتی اش پهنه هور را در نور دید و به خدا رسید. از محلاتی که چطور در دل نیمه شب بی صدا می شکست. تو ای خاک جبهه فتح المبین دیده ای و چگونگی پرپر شدن عاشقان را روی مین به نظاره نشسته ای، از آنها برایمان بگو.، از آنهایی که وفادران عباس حسین بودند و علمداران عاشورا، وقتی پاسخ سئوالهایت را از خاک گرفتی دیگر مخاطبت خود شهیدانند. خو دشان اینطور خواسته اند.شهدا به ما بگویید که چطور نام نشان را در گمنامی یافتید واز رجعت پیکر خونین خویش در رنج بودید، چه دیدید که دیگران ندیدند، چرا آنچه دیدید بیان نشد، نخواستید یا نتوانستید،یا نخواستند!
شاید هم واژه ها برایش تنگ بود.و ما هم که از شما میگوییم نرفته راه، ندیده طریق، نچشیده مزه عاشقی و دلدادگی. چگونه باید از شما گفتن و نوشتن!رخ ماوراییتان در چشمان دنیایی ما نمی گنجد، عیار کرده هایتان به محک سنگ عقل ما نمی خواند. مگر نگفته اند شهیدان را شهیدان می شناسند پس آنچه می نویسیم توصیف شما نیست،بهانه ای است تا قطره های آلوده روحمان به پاکی دریای وجودتان پیوند خورد. شما را قسمتان می دهیم به مولایمان، به مظلوم کربلا، که شهادت را از او آموختید، در این دنیای پر هوس و ملالت آور مارا تنها نگذارید،دستمان را بگیرید و از صفتهای پسندیده تان را یادمان دهید و بگویید چگونه وارثان خون شما باشیم.اگر یاریمان نکنید دستمان خالی است وبیچاره ایم. صفیه موسالو