نشریه الکترونیکی آیت
اجتماعی - فرهنگی - سیاسی
اجتماعی - فرهنگی - سیاسی
شنبه 03/10/29
درباره یکی از کتابهای خاطرات جنگ بسیار شنیده بودم؛ این کتاب بارها چاپ میشد و همه سفارش میکردند که آن را مطالعه کنم. خیلی مشتاق شده بودم کتاب را بخوانم. نمیتوانستم برای خرید آن به قم بروم. این حس اشتیاق را برای خواندن کتاب «پایی که جا ماند» شب و روز فکرم را درگیر کرده بود.ناشر این کتاب سوره مهر بود و تا آن زمان بیش از بیست چاپ را گذرانده بود. حس میکردم این اشتیاق دلیلی دارد. یادم آمد که این کتاب جزء لیست کتابهای خریداری شده برای حوزه علمیه خواهران بود. باسرعت به کتابخانه حوزه رفتم؛ اما هرچه گشتم، کتاب نبود. اشتیاق خواندن کتاب باعث شد که قفسه به قفسه کتابها را بگردم؛ نام بعضی از کتابها مجابم میکرد که آنها را به امانت بگیرم و بخوانم؛ اما دوباره نام کتابی که به دنبال آن میگشتم، در ذهنم نقش میبست و باز به جستوجو ادامه میدادم.
از صبح تا ظهر جستوجو کردم؛ اما کتاب پیدا نشد. امکان اینکه کسی کتاب را به امانت برده باشد، کم بود؛ شک کردم؛ از مسئول کتابخانه پرسیدم؛ گفت: نه؛ کسی کتاب را امانت نبردهاست. باز هم گشتم. ای خدا، مگر امکان دارد کتاب در کتابخانه باشد و پیدا نشود؟!
همینطور که قفسهها را جستوجو میکردم، یاد شهدای گمنام افتادم؛ گفتم: میخوام از دوستان شهید شما، از جانبازان و اسرا خاطره بخوانم؛ کمکم کنید تا این کتاب را پیدا کنم. اگر کتاب پیدا شود، صد تا صلوات برای شادی روح شما هدیه میکنم.
از کتابخانه بیرون آمدم؛ مکان خلوتی را پیدا کردم و مشغول فرستادن صلوات شدم. صدتا صلوات فرستادم. حس میکردم که میتوانم کتاب را پیدا کنم. وارد کتابخانه شدم و در اولین قفسهای که مطمئن بودم چند بار آن را گشته بودم، فقط 5 تا کتاب بیشتر نبود. کتاب را دیدم. کتاب را از روی طراحی روی جلدش شناختم. کتاب را از قسمت شیرازه نگذاشته بودند؛ طوری گذاشته بودن تا تصویر روی جلد را ببینم!
احساس میکردم که شهدا در کتابخانه حضور دارند، و کتاب را از میان 5000جلد قفسهها برایم پیدا کردند و جلوی چشمانم قرار دادند!
نذر صلوات راهی شد برای من و حل مشکلات روزمرهام؛ هر بار که به مشکلی برمیخورم، صدتا صلوات نذر میکنم؛ به این ترتیب مشکلم یا حل میشود و یا برایم آسان میشود. از آن روز حرف زدن با شهدا را یاد گرفتم.